همراه و هم سفر و هم طلب. (برهان) : تا کی دم اهل، اهل دم کو همراه کجا و هم قدم کو؟ نظامی (لیلی ومجنون ص 50). تا هم قدم شدیم سگ پاسبانت را از فرق فرقدین، قدم برنهاده ایم. خاقانی. با طایفه ای جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم. (گلستان)
همراه و هم سفر و هم طلب. (برهان) : تا کی دم اهل، اهل دم کو همراه کجا و هم قدم کو؟ نظامی (لیلی ومجنون ص 50). تا هم قدم شدیم سگ پاسبانْت را از فرق فرقدین، قدم برنهاده ایم. خاقانی. با طایفه ای جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم. (گلستان)
شریک و انباز در کتابت. (آنندراج) : دو هم جنس دیرینۀ هم قلم نباید فرستاد یک جا به هم. سعدی. تا به وصف چشم شوخش نامه ای انشا کنند هم قلم گشتند نرگسها به صحن بوستان. شفیع اثر. مرا بر جرم ناحق دلفریبی متهم دارد که در قتلم ز نرگس چشم شوخش هم قلم دارد. محسن تأثیر
شریک و انباز در کتابت. (آنندراج) : دو هم جنس دیرینۀ هم قلم نباید فرستاد یک جا به هم. سعدی. تا به وصف چشم شوخش نامه ای انشا کنند هم قلم گشتند نرگسها به صحن بوستان. شفیع اثر. مرا بر جرم ناحق دلفریبی متهم دارد که در قتلم ز نرگس چشم شوخش هم قلم دارد. محسن تأثیر
نو گام نو رسیده نو نیاز (سالک در دساتیر نو مشق در غیاث اللغات)، تازه وارد تازه رسیده، مبتدی، آنکه تازه بسیر و سلوک داخل شده: (آن خلعه که فضل او نگارد هر نو قدمی قدش ندارد) (تحفه العراقین. قر. 46)
نو گام نو رسیده نو نیاز (سالک در دساتیر نو مشق در غیاث اللغات)، تازه وارد تازه رسیده، مبتدی، آنکه تازه بسیر و سلوک داخل شده: (آن خلعه که فضل او نگارد هر نو قدمی قدش ندارد) (تحفه العراقین. قر. 46)
همبالا چو قدویس بت پیکر چنان شد که هبالای سر و بوستان شد (گرگانی ویس و رامین) دو یا چند کس که قد آنان بیک اندازه باشد: هر دو همبازی و هم قد بودند راه یک مدرسه می پیمودند. (بهار)
همبالا چو قدویس بت پیکر چنان شد که هبالای سر و بوستان شد (گرگانی ویس و رامین) دو یا چند کس که قد آنان بیک اندازه باشد: هر دو همبازی و هم قد بودند راه یک مدرسه می پیمودند. (بهار)
رفیق هم نفس: همدمی جوید و رفیقی طلبد که با او نفسی زند، هم زبان هم سخن: ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی. (حافظ)، هم پیاله: عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف و همدم و شرب مدام. (حافظ)، پیاله شراب، دو غواص که دم و نفس هر دو موافق باشد یعنی وقتی که دم نگاهدارند هر دوبرابر نگاه توانند داشت تا چون دم شخصی که در بیرون دریاست تمام شود آنرا که درون دریاست فورا بر آورند تا هلاک نشود
رفیق هم نفس: همدمی جوید و رفیقی طلبد که با او نفسی زند، هم زبان هم سخن: ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی. (حافظ)، هم پیاله: عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف و همدم و شرب مدام. (حافظ)، پیاله شراب، دو غواص که دم و نفس هر دو موافق باشد یعنی وقتی که دم نگاهدارند هر دوبرابر نگاه توانند داشت تا چون دم شخصی که در بیرون دریاست تمام شود آنرا که درون دریاست فورا بر آورند تا هلاک نشود